من عادت ندارم چیزی را از تو پنهان کنم. اما اینبار نخواستم بی خودی نگران شوی. این روزها بیش از حد نگرانت کرده ام و به نظرم بهترست مراقب این روند باشم که نگرانی ها شکل تهدید از دست دادن نباشد... تا نکند برسد آنروزی که با همه ی ترس ها و تهدید های ممکن کنار آمده باشد و بتواند نبودنم را بپذیرد.
تو جان و جهان من هستی و من این حقیقت را تنها در برابر خودت انکار میکنم. این وبلاگ قرار است شرح وقایع من باشد و نه چیزی بیشتر ... اما چطور میتوانم دست از ستودن وجود تو بردارم... حضور تو در بطن زندگی من حتمی و قطعی شده. حتی اگر چیز دیگری به نظرت آید ...