فسانه ست...

فسانه ست...

زندگی چیزی بیشتر از یک داستان معمولیست...
فسانه ست...

فسانه ست...

زندگی چیزی بیشتر از یک داستان معمولیست...

بررسی موشکافانه ی "سفر"


آدم ها، همیشه در برهه ای از زندگی شان، در معرض "سفر" قرار می گیرندو حالا اینکه آن سفر خطرناک باشد یا نه، بستگی به داستان آن آدمها دارد، اما غیرممکن است که یک روزی امکان "رفتن" برایت محیا نشود. غیر ممکنست که روزی  چنین حقی را بر خود ندهی. یک روزی، شاید بر مبل راحتی روبروی تلوزیون تکیه زده باشی و مهم نیست که در حال تماشای سه گانه ی کیشلوفسکی باشی یا بخش آشپزی برنامه ی به خانه برمیگردیم، ممکنست که فکر کنی می توانی بروی. میتوانی رها کنی و جای دیگر چیز دیگری را دنبال کنی. شاید بعد دیگری از خودت را، شاید اصلا یک خود دیگر را. شاید خود واقعی ات را یا آن "خود"ی که لیاقتش را داری.


یک جایی می رسد، ممکنست از همه ی "اکنون" ها خسته شده باشی. از همه ی چیزهای "جاری" زندگی ات و ببینی که راهی برای رفتن هست. یا شاید هم آن لحظه که دقیقا همه ی کارها درست شده، به وصال معشوقت رسیده ای، یا شغل خوبی گیرت آمده یا  چه و چه ... یک هو، از میان همه ی اتفاقات، اوضاعت جور می شود که بروی. بروی و مثلا رشته ای که عاشقش هستی را در بهترین دانشگاه شهری که کیلومترها با زندگی اکنونت فاصله دارد، بگذرانی ...


اینجاست که آدمها انتخاب میکنند مرد سفر شوند ، رهروی راه باشند یا ماندگار و وفادار... آنانکه خود را مدیون گذشته شان و متعلقاتشان می بینند و نمی توانند دل بکنند و بی خیال رفتن می شوند و در مقابل، آنهایی که "فرصت" را "غنیمت" می شمرند و می روند و سر به بیابان می گذارند و "جدید" می شوند.


خیلی ها هم وسط این دو دسته قرار دارند. پایشان روی لبه ی تیز شمشیر قرار دارد و مدام در طول شمشیر را این پا و آن پا میکنند ...

گاهی آدم آنقدر این پا و آن پا میکند که راه رفتن را فراموش میکند.

گاهی آنقدر راه نمی رود که مجبور میشود بنشیند ...


این سفر چیز لعنتی ایست

که  بیش از این سخن گفتن،  کم لطفیست در حق رازهای مخوفش ...


سفر ، آدم را می سازد ... سفر کنید ... سفر زیاد کنید :-|  اگر هم نخواستید نکنید ... حق با خواننده است!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد