باید بنویسم... من نمیتوانم ننویسم.
یک چیزی تا گلویم بالا آمده و دارد مرا خفه میکند... یک موجودی مدام چنگ می اندازد و روحم را می درد. من باید بنویسم.
آن زمان که سخن گفتن خود درد فهم ناشدنی ایست و راست گفتن موجب برهم زدن نظم عمومی، نوشتن معجزه ایست که برایمان کورسوی امیدی در سیاه چاله ی عمیق روزمرگی ها، به ارمغان آورده
می نویسم تا نفس کم نیاورم برای تاب آوردن آنچه پیش رویم است...